بسم الله النور
...
گفتم دلم هوایی است... میان بغض خسته و سنگین گلو؛ آخر اشک ها حیا شکستند و سیلاب خون چشمانم را امان نمیداد...
دلم هوایی است... نمیشود راهم دهید؟ شما را به خدا؟ 86 را با شما آغاز کردم از رمل های نهایت عشقم؛ فکه! و سنگ های دوکوهه... اما با همه این حرفها ؛ این روزها که روزهای آخر است، خسته و کمر شکسته از تمام امتحان های سخت خدا... این سال خیلی سال بدی بود... خدا هر امتحانی می توانست از من گرفت... خیلی سخت بود... خیلی...کاش جوابم را میدادید... خسته ام... قرار ما این همه انتظار و فاصله نبود... حالا که امتحاناتم را فیلد نشدم؛ تو رو خدا... تو را خدا...
تمدید شد... و من بیشتر دلتنگم... کاروان می رود و من...
من خسته و دلتنگ و پر غروب... کاش...
گفتم: دیدی راهم نمیدهند؟ ثبت نام تمدید شد...تا من بیشتر آتش بگیرم و بسوزم...یعنی من این قدر بدم؟ تو بگو، من این قدر بدم که کارم را درست نمیکنند؟
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
و گفت: باید نازشان را بکشی...خود را فدای دل های آسمانیشان کنی...آن وقت درست زمانی که فکرش را نمیکنی؛ تو را پیش خود می برند... هر وقت دل شهدا برایت تنگ شود؛ میروی پابوسشان...
شما را به خدا...شما را به خدا...
...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ